ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

سردرگمم باید برم استراحت

میدونی... یک وقتایی باید روی یک تیکه کاغذ بنویسی « تعطیل است » و بچسبونی پشت شیشه ی افکارت! باید به خودت استراحت بدی دراز بکشی... دست هات رو زیر سرت بگذاری... به آسمون خیره شوی... و بی خیال سوت بزنی... و تو دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند!!   وحالا مامانی بهمین کار نیاز داره ...
20 بهمن 1392

عاشقانه

دخترم به یاد داشته باش   مردم اغلب بی انصاف‌ بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش. اگر موفق شوی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش. آنچه رادر طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش. بهترینهایت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و در نهایت می بینی هر آنچه هست میان تو ...
12 بهمن 1392

تولد 2سالگی پرنسسمون(2)

سلام نازنین دخترم عزیزکم میخوام برم سر اصل مطلب و... یه وقتایی دلت  از ذوق زیاد که چه برنامه ای برای زندگیت داری وچه  کارا که دررسیدن بهش نکردی ومنتظر اون روزهستی و حتی شاید خواب ازت بگیره وهمش فکروخیال کنی که چطور میتونی به انجامش برسونی ودونه دونه کاراتو راست وریس میکنی ودیگه فقط منتظر رسیدن اون روز هستی تاااااا................... اما یهویی یه حرف یه عمل یه پیشنهاد مثل یه پوتک میزنه تو اون ابرخیالی که بالای سرت تصورش کردی وهمه چیز از هم می پاشه وکم کم محو میشه طوری که صحنه هایی که مثل روز برات روشن بود حالا دیگه قابل دیدن نیست وانگار اصلا وجود نداشته آره حکایت تولد دوستانه تو هم همینطور شد..............
6 بهمن 1392

عاشقانه

یه صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو ... هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای ...
26 دی 1392

عاشقانه

دخترک کوچکم ! عروسکت رازیاددرآغوش نگیر گاه گاهی خانه شنی که میسازی خودت خراب کن . دخترکم . . . گاهی باهم بازی زیبایت قهرکن ، وزیادبه گریه اواهمیت نده عادت کن ، بیاموز . . برگ های گلدانت رازیادلمس نکن،توخزان راتجربه نکرده ای کمی بترس ! بلندیهاراتجربه کن و پایین آمدن باسرسره راتجربه کن وازهمه مهمترالاکلنگ را ، چون زندگی تورابرای بالا وپایین خودسریع بزرگ میکند . . .   فرشته کوچک خوشبختی من ...
18 دی 1392